شعر
تو نباشي من تنها ترين موجود هستي ميشوم بيا ساحل من باش ،بي تو من غرق در عالم مستي ميشوم و در اين شب هاي پر ظلمت و تاريكي محض.. كاش ميشد كه رها شوم از اين طالع نحس كاش ميشد بر فراز بالهاي يك نسيم همسايه ي ابر ها شوم و سبكبال همچو او با تو همراه شوم تو بكن اشاره اي من تارك دنيا ميشوم تو اگر لب تر كني عاشق ترين عاشق دنيا ميشوم كاش ميشد كه كمي سنگ صبور تو شوم پيش من گريه مكن ، دوست ندارم نابودگر حفظ غرور تو شوم
من به تو محتاجم و تو انگار كه ميفهمي مرا من به تو دل دادم و همين قلب يخي.. با تو دانست كه بايد انگار بشناسد دنيا را حال كه اين قلب يخي ارام گرفت.. ميروي از پيشم.. و من ان عاشق وابسته ي تو... ميكشم ماتم را در اغوشم.. تو كه رفتي من پس از تو غم را با چشم هايم ديدم او ميخنديد و من تازه از بودن او ترسيدم.. بي تو فرياد ميكشيدم بر سر ثانيه ها.. كه چرا نمي رويد؟؟؟ اين همه دوري را با خود ببريد.. باز عمر مرا تمديد كنيد.. لحظه ي ديدار را نزديك كنيد... خسته ام نيست كسي يار دلم نرسد روزي كه من باز گرفتار شوم عاشق هر كه شدم او ز من روي گزيد هر كبوتر كه لب بام دل من بنشست ،زود پريد... فكر ميكرديم زندگي تا ابد با هم ماندن است هر شب به گوش هم غزل عشق خواندن است.. فكر ميكرديم اخر اين عشق رسيدن است... با هم ماندن و در كنار هم پوسيدن است چه ساده اما جدا مانيم حالا ز هم چه ساده عادت كرديم به تنهايي....به غم اري.. من به تنهايي ها عادت كردم به مرور خاطرات تلخ جدايي ها عادت كردم باز هم فكر من هر شب سوي تو پر ميزند باز هم غم هر شب به من سر ميزند.. تو كه رفتي و نگفتي يار كيست خيره ماندن بر در و ديوار چيست... تا ز من پرسيدي كه چقدر تنهايم... چشم هايم پاسخت را دادند.. بغض ها راه نفس را بستند.. وبه پاي اشك ها افتادند.. اشك ها باريدند.. گونه را بوسيدند.. با تمام دلشان عشق را بوئيدند و به خود وعده ي ديدار دوباره دادند.. اشك ها از گونه سر خوردند.. بر سر خاك زمين افتادند... زير پا جا ماندند... و سرانجام در اين عشق... اشك ها جان دادند.... اون دم رفتن به من گفتي از اين عشق بريدي... موج اشك و التماس و تو ي چشمام تونديدي گفتي هر لحظه اگه غم توي قلب تو ميشينه بايد اين يادت بيوفته،رسم عاشقي همينه حالا من تنهاي تنهام توي فكر تو اسيرم... به خودم ميگم كه حتما بي تو و عشقت ميميرم... باز شب است و من و ميخانه ايم باز غم است و كنج اين ويرانه ايم باز من و يك سوال بي جواب باز عاشقي و زندگي همچون حباب چيست پاسخ اين دردو عذاب؟ چرا من بي مي و ساقي شدم؟ چرا با اين كه رفتي تا كنون مست توام؟ با توام اي بي دل ساقي صفت.. كاش پيش من بود لا اقل اكنون ،دلت... نفرين به تو به دنيا.... به انكه عاشقم كرد.. به انكه بي اجازه وقف دقايقم كرد... به تو كه ميخندي،به شكست دل من يا به پيروزي خود... نفرين به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد و به اين عشق غريب كه مرا سوخت و خاكستر كرد نفرين به عشق.... سلام دوستاي عزيزم... اول از همه ممنون از اون هايي كه ميان و با نظر هاي خوبشون خوشحالم ميكنن و دوم اينكه از دوستاي عزيز كه تازه واردن خواهش ميكنم مسائل كليشه اي رو كنار بذارن چون هدف از راه اندازي اين وب ايجاد يك فضاي كاملا سالم و دوستانست يه دنيا ممنون هميشه سبز باشيد از كجا اغاز شد؟ قصه ي بي رحمي؟ به كه فرياد توان كرد ،گفت از دلتنگي؟؟ قلب در كنج قفس ،ظلمت غم.. حلقه هاي اشك در چشم ترم.. من از اين بي كسي و عمق سكوت ميترسم از زمان مرگ خورشيد،غروب ميترسم... به كجا خواهد رفت؟سر اين قصه ي تلخ؟ كاش پايانش بود،اول ابادي كاش خورشيد طلوع ميكرد باز... روشني اغاز يك خاطره بود.... تا تو رفتي عشق،بستر خاك را بوسيد در قلب من بي تو ميميرم و تو بي شك سهيمي در عذاب و مرگ من تا تو رفتي اين تن خاكي از جنس غبار،با تن سرد زمين پيوند خورد و در اين بازي خوفناك پر از جنس غرور،زندگي انگار برد دل كه تا اخر خط قصه ي عشق رسيد،سر را بالا برد و بر اين توبه از عشق ،صد بار سوگند خورد... باز نگاهم در نگاهي گره خورد دل خجالت نكشيد.. تند در سينه تپيد.. لب هايم خنديد بي اراده دست هايم لرزيد.. و نفس در قفس سينه خزيد چشم هايم اغاز گر عشق شدند.. روزهايم رنگ صفا را ديدند.. اين همان دنيائيست كه در ان هيچ كسي تنها نيست كه در ان چشم ها مينگرند... دلها ميخندند.. و نداي عشق را ميفهمند.. زندگي باور ماست انچه بر ما گذرد از سر ماست
Power By:
LoxBlog.Com |