قصه ي تلخ


شعر

داستان از يك روز نمناك پر ز مه اغاز شد...

 

قصه اش با اهنگ تلخ زندگي هم اواز شد...

 

داستانش تلخ بود،همچو مي....

 

تا شروع شد مستي اش اغاز شد

 

تك تك ثانيه هايش با دلم همراز شد..

 

امد او،هم خانه ام شد در به روي غم برايم باز شد

 

تا كنارم بود روزگار چون غلامي حلقه به گوش

 

سر به تعظيم فرود اورد مايوس و خموش

 

تا كنارم بود زندگي اسان بود

 

هر روز لبخندي ژرف بر لبم مهمان بود..

 

بعد از ان چند صباحي ميشد انگار نگاهش پر ز خواهش ها نبود

 

خلق و خويش تنگ بود،پر گذشت و پر ز سازش ها نبود..

 

ادمك حرف هايش پر ز انكار بود

 

يك غريبه در لباس يار بود...



نظرات شما عزیزان:

عليرضا
ساعت19:28---3 دی 1390
چه عجب بالاخره پيدات شد خانوم..

كي بهت گفت؟

ميخواستم كادو ي تولدت باشه دختر خاله


مهسا
ساعت19:26---3 دی 1390
هاي نيلو خانوم گل

تولدت مبارك عزيز دل ايشالا هزار سال عمر كني فدات شم
شد تو يه چيزي بگي اشك من در نياد اخه؟؟؟؟؟؟


احمد رضا
ساعت19:24---3 دی 1390
من نگفتم معامله كن گفتم احساست رو تقويت كن به خدا اينبار ببينمتا...بايد با بابات حرف بزنم تو منظور منو بد متوجه شدي

احمد رضا
ساعت19:22---3 دی 1390
سلام

اين شعرت رو كاملا احساس ميكنم ميفهممش نيلوفر جان دلم ميخواد كارات رو زياد كني حتي شده هر روز من بايد هر روز ازت يه شعر تازه بخونم خوب؟

در ضمن در ابره ي اون كه گفتي دلت نميخواد زوركي شعر بگي دركت ميكنم اما احساستو تقويت كن تا از بين نره


فرزاد
ساعت19:19---3 دی 1390
ببين نيلو الان اپم بيا يه سر بزن بهم شعراتو گذاشتم روي فيس بوك به خدا همه عاشقش ميشن آجي گلم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 13 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:11 توسط نیلوفر سلیمانپور| |


Power By: LoxBlog.Com